حدیث ثقلین
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان حدیث ثقلین و آدرس hadiss.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





طراح قالب

چرا مى گوئيم قرآن تحريف نشده

تو اى خواننده گرامى بايد توجه كنى كه قطعا سخن درست محكم و استوارى كه به دلائل قطعى از عقلى و نقلى مسلم و روشن شده اين عقيده است كه هر آن چه از قرآن كريم در دسترس مردم هست تمامش چيزهائى است كه خداوند بلند مرتبه بر پيامبرش آخرين برانگيختگان ، حضرت محمد بن عبدالله (ص ) فرو فرستاده ، و هيچگونه كم و زيادى در آن نشده و دليل اين عقيده اين است كه :
1- اندازه سوره هاى قرآن كه يكصد و چهارده تاست بدون ترديد از دوران خود رسول خدا (ص ) تا كنون تغيير نيافته است .
2- ترتيب و در جاى خود قرار دادن آيات و سوره ها، به دستور شارع مقدس بوده كه كسى حق چون و چرا در آن را ندارد، و يقينا به دستور پيامبر (ص ) بوده و همانگونه كه جبرئيل امين وحى خدا به فرمان پروردگارش به او خبر داده ، تنظيم گرديده است .
3- در زمان زندگى پيامبر خدا پيش از آن كه جهان فانى را بدرود گويد مردم سوره ها را با نامهاى ويژه شان مى شناختند.
4- سرح ريزى حروف و علائم ، و صورت سازى خطوط در قرآن مجيد طبق همان طرحى است كه از نوشته هاى نويسندگان وحى در دوره پيامبر نمونه بردارى شده است .
5- علت آن كه در آغاز نهمين سوره قرآن برائت آية بسم الله الرحمن الرحيم نوشته نشده ، آن است كه : چنانكه با يكصد و سيزده سوره ديگر غير آن يكباره نازل شده با اين سوره نازل نگرديده است .
6- بسم الله الرحمن الرحيم جزء هر سوره است همانگونه كه جزء آيه اى از سوره 27 نمل مى باشد(13)
7- اخبار و آثارى كه گوياى آن است كه عده زيادى از ياران پيغمبر در دوران آن حضرت يا بعد از درگذشت آن بزرگوار قرآن را گرد آورده اند مانند آن كه گويند: در دوره خلافت ابوبكر آيات پراكنده قرآن جمع آورى شده مقصود آن نيست كه آنان آيات را در سوره ها مرتب نمودند.در مورد ترتيب سوره ها نيز بزودى به تحقيق خواهيم پرداخت . همه اين مطالب را كه ياد آور شديم عقيده اهل تحقيق از دانشمندان پيرو ائمه اطهار است كه بهشت خداجايگاهشان باد و جز آنان برخى از علماء اهل تسنن نيز به آن معتقد مى باشند و هر كه عقيده اى بر خلاف آن را برگزيده بدون بصيرت بوده و سخن بيهوده اى گفته و به كوره راهى گام نهاده است . لازم به تذكر است اگر مى خواستم در هر يك از عناوين فوق همه دلائل آن را مفصلا يادآورى نمائيم و بطلان گفته مخالف را بياوريم نوشته ما به درازا مى كشيد، و سخن روياروى ما پراكنده مى گشت و گرفتارى ما افزون مى گشت ، بدين جهت مختصرى از دلايل هر يك از آن عناوين را مى آوريم و به خواست خدا براى آن كه در قفسه سينه دلى سالم دارد بسنده خواهد بود.


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:چرا مى گوئيم قرآن تحريف نشده, ] [ 11:46 ] [ علی مرتضی و عباس امیری ]

نخستين زمزمه تحريف قرآن از حنجره چه كسى برخاست ؟

براى سست كردن بنيان محكم قرآن هم طرح كم و زياد شدن قرآن را ريختند و عمر در آخرين روزهاى زندگانيش در پايان خطبه اى كه در مدينه خواند در حالى كه دستهايش را بر هم زد گفت :


اياكم ان تهلكوا عن اية الرجم ان يقول قائل لانجد حدين فى كتاب الله فقد رجم رسول الله (ص ) و رجنا، والذى نفسى بيده ، لولا ان يقول الناس : زاد عمر!الخطاب فى كتاب الله تعالى لكتبتها فانا قد قرن اها.(9)



و از عايشه روايت شده :


آنهاقالت : كان فيما انزل من القرآن عشر رضعات معلومات يحر من ثم نسخ خمس معلومات فتوفى رسول الله و هو فيما يقرا من القرآن



و صدها نمونه ديگر كه آوردن آنها از حوصله اين مقال بيرون است و باعث شد كه عده اى كوركورانه با همين ريسمان محكم الهى خود را به چاه تطبيق افكندند.با اين همه طرفداران آنها چون فخررازى (10) و ديگران قول تحريف قرآن را به شيعيان نسبت مى دهند و حال آن كه چنانچه در همين رساله خواهيد خواند تمام دانشمندان بنام شيعه منكر چنين عقيده اى مى باشند و لغزش فكرى چند تن معدود را نمى شود به حساب يك مذهب آورد.چه خوب است كه در اين زمينه بيشتر سخن نگويم چون اين بحث به طور مستوفى در همين رساله اى كه در پيش رو داريد بيان گرديده است .اين نوشتار كه به نام (فصل الخطاب فى عدم تحريف كتاب رب الارباب ) به قلم محققانه استاد گرامى حضرت آية الله آقاى حسن زاده آملى به زبان تازى بود و پارسى زبانان از فيوضات آن محروم بودند به فرموده جناب آقاى اصلانى اينجانب آن را به زبان پارسى برگداندم تا انشاءالله مشعلى باشد در مسير پرابهام اين موضوع و من درباره شيوائى و زيبائى مطالب و استنتاجات صحيح و مفيد از آنها و مزاياى فراوان ديگر آن سخن نمى گويم چون پرتو معنويت از آن مى تابد، و گواه عاشق صادق در آستين باشد. فقط چند نكته را يادآور مى شوم :
1- هر جا به آيه اى استشهاد گرديده بود خود آيه را در متن آوردم و ترجمه آن را در پاورقى تا اصالت آن محفوظ بماند.
2- شماره سوره و آيات نوشته شده بدينگونه مى باشد كه رقم اول شماره سوره و رقم دوم كه بعد از نوشته شده شماره آيه است .
3- كليه آن چه در پاورقى آورده شد ياداشتهائى است كه اينجانب آنها را به عنوان توضيح آورده ام . اميد است خوانندگان در صورتى كه به اشتباهى از ناحيه مترجم برخورد نمودند بوسيله انتشارات قيام مرا آگاه سازند تا انشاء الله در چابهاى بعدى اصلاح گردد.
قم 3/9/1371 شمسى عبدالعلى محمدى شاهرودى

پيشگفتار مولف

ستايش پروردگارى را سزد كه با فروغ جاودانه قرآن مجيد كه جدا كننده حق از باطل ، و محق از مبطل ، و نيك از بد مى باشد ما را در مواضع گمراهى به شاهراه مستقيم حقيقت رهنمون گشت .درود و سلام بر پيامبر او حضرت محمد و خاندانش كه راهنمايان بسوى اصول ايمانند.پس از حمد خدا، بنده اميدوار به لطف الهى حسن فرزند عبدالله طبرى آملى مشهور به حسن زاده آملى چنين گويد: اين يادداشتها را فراهم آورديم تا ثابت كنيم كه قرآن از تحريف و پس و پيش شدن محفوظ مانده و چيزى از آن كم و زياد نشده و آن را فصل اخطاب فى عدم تحريف كتاب رب الار باب (11) ناميديم . و سپاس مر خداوند را كه به فضل خود ما را به حقيقت رهنمون گرديد و اگر راهنمائى ذات مقدس او نبود با توان خود هرگز به آن دست نمى يافتيم .(12) بسيارى از اوقات اين پرسش مطرح مى شود: آيا در آيات و سوره قرآن جابجائى صورت گرفت ؟ و يا مطلبى از آن كم و زياد شده است يا نه ؟!!
مى بينيم كه اين انديشه خطرناك ذهن بعضى ساده لوحان زود باور را آشفته كرده و آنان را به شك و ترديد انداخته و مى گويند: آيات و سوره هائى از قرآن كه ميان دو برگ جلد قرار دارد و اكنون در دسترس مسلمين است تمامى آن چه بر آخرين پيامبر خدا فرو فرستاده شده نمى باشد.

چرا مى گوئيم قرآن تحريف نشده

تو اى خواننده گرامى بايد توجه كنى كه قطعا سخن درست محكم و استوارى كه به دلائل قطعى از عقلى و نقلى مسلم و روشن شده اين عقيده است كه هر آن چه از قرآن كريم در دسترس مردم هست تمامش چيزهائى است كه خداوند بلند مرتبه بر پيامبرش آخرين برانگيختگان ، حضرت محمد بن عبدالله (ص ) فرو فرستاده ، و هيچگونه كم و زيادى در آن نشده و دليل اين عقيده اين است كه :
1- اندازه سوره هاى قرآن كه يكصد و چهارده تاست بدون ترديد از دوران خود رسول خدا (ص ) تا كنون تغيير نيافته است .
2- ترتيب و در جاى خود قرار دادن آيات و سوره ها، به دستور شارع مقدس بوده كه كسى حق چون و چرا در آن را ندارد، و يقينا به دستور پيامبر (ص ) بوده و همانگونه كه جبرئيل امين وحى خدا به فرمان پروردگارش به او خبر داده ، تنظيم گرديده است .
3- در زمان زندگى پيامبر خدا پيش از آن كه جهان فانى را بدرود گويد مردم سوره ها را با نامهاى ويژه شان مى شناختند.
4- سرح ريزى حروف و علائم ، و صورت سازى خطوط در قرآن مجيد طبق همان طرحى است كه از نوشته هاى نويسندگان وحى در دوره پيامبر نمونه بردارى شده است .
5- علت آن كه در آغاز نهمين سوره قرآن برائت آية بسم الله الرحمن الرحيم نوشته نشده ، آن است كه : چنانكه با يكصد و سيزده سوره ديگر غير آن يكباره نازل شده با اين سوره نازل نگرديده است .
6- بسم الله الرحمن الرحيم جزء هر سوره است همانگونه كه جزء آيه اى از سوره 27 نمل مى باشد(13)
7- اخبار و آثارى كه گوياى آن است كه عده زيادى از ياران پيغمبر در دوران آن حضرت يا بعد از درگذشت آن بزرگوار قرآن را گرد آورده اند مانند آن كه گويند: در دوره خلافت ابوبكر آيات پراكنده قرآن جمع آورى شده مقصود آن نيست كه آنان آيات را در سوره ها مرتب نمودند.در مورد ترتيب سوره ها نيز بزودى به تحقيق خواهيم پرداخت . همه اين مطالب را كه ياد آور شديم عقيده اهل تحقيق از دانشمندان پيرو ائمه اطهار است كه بهشت خداجايگاهشان باد و جز آنان برخى از علماء اهل تسنن نيز به آن معتقد مى باشند و هر كه عقيده اى بر خلاف آن را برگزيده بدون بصيرت بوده و سخن بيهوده اى گفته و به كوره راهى گام نهاده است . لازم به تذكر است اگر مى خواستم در هر يك از عناوين فوق همه دلائل آن را مفصلا يادآورى نمائيم و بطلان گفته مخالف را بياوريم نوشته ما به درازا مى كشيد، و سخن روياروى ما پراكنده مى گشت و گرفتارى ما افزون مى گشت ، بدين جهت مختصرى از دلايل هر يك از آن عناوين را مى آوريم و به خواست خدا براى آن كه در قفسه سينه دلى سالم دارد بسنده خواهد بود.

ترتيب آيات و سوره ها توقيفى است 1- هر آن چه از پيامبر گرامى (ص ) رسيده از اخبار متواتره در فضائل سوره ها بنامهايشان بلكه در فضيلت پاره اى از آيات قرآن ، در نهادن هر آيه اى را در جايگاه ويژه اى به فرمان امين وحى جبرئيل بوده است .


2- اين كه بعضى سوره ها به برخى از حروف مقطعه آغاز گرديده و بعضى نه ، مثلا: سوره 2 بقره به الم . سوره 10 يونس به الر. سوره 13 الرعد بع المر. سوره 7 اعراف به المص . سوره 19 مريم به كهيعص . سوره 26 الشعرا به طسم . سوره 27 النمل به طس . سوره 40 المومن به حم . سوره 42 شورى به حمعسق . همچنين در چند سوره ديگر.(14)
3- اين كه برخى سوره هاى ديگر با حروف مقطعه آغاز نگشته .
4- اين كه سوره (9) برائت به بسم الله الرحمن الرحيم آغاز نگرديده .
5- اين كه خداوند متعال فرموده (سورة انزلنا و فرضناها)(15)
6- در سوره بقره 2 آيه 22 فرموده است :


و ان كنتم فى ريب مما انزلنا على عبدنا فتوا بسورة من مثله وادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين (16)



7- در سوره 10 يونس آيه 38 فرموده :


ام يقولون افريه قل فاتوا بسورة مثله وادعوا من استعطعتم من دون الله ان كنتم صادقين(17)



8- در سوره توبه آيه 88 فرموده است :


و اذا انزلت سورة ان امنوا بالله



هر گاه سوره اى از قرآن نازل گردد به آن كه ايمان آريد به خدا در سوره هود (11) آيه 16 فرموده است :


ام يقولون افترايه قل فاتوا بعشر سور مفتريات وادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين (18)



هر كدام از اين چند آيه دلالت قطعى دارد بر اينكه اسكله بندى و تركيب سوره ها از چند آيه مشخص به فرمان لازم الاطاعه پيامبر اكرم (ص ) بوده ، و نشانگر آن است كه در دوران زندگانى پربار آن جناب ، پيش از آن كه وجود مقدسش به سراى جاودان بشتابد، سوره هاى قرآن نظم و ترتيبى داشته ، و اسامى آنها بر سر زبانها بود و مردم آنها را به آن نامها مى شناخته اند.امين الاسلام طبرسى در تفسير خود مجمع البيان و جارالله زمخشرى در كشاف و جلال الدين سيوطى در الاتقان فى علوم القرآن و دانشمندان بزگوار ديگرى غير آنان ، از ابن عباس و سدى نقل كرده اند: كه ، فرموده خداى تعالى :


و اتقوا يوما ترجعون فيه الى الله ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون .(19)



آخرين آيه از كتاب آسمانى بود كه بر پيغمبر اكرم نازل شد، و جبرئيل به آن حضرت گفت آن را آيه 280 از سوره بقره قرار بده .(20) و اين قول مثل اين كه اجماعى است ، و خلاف تنها در اين است كه بعد از نزول اين آيه رسول خدا (ص ) چه مدت زنده ماند. از ابن عباس نقل شده : بعد از نزول اين آيه آن جناب بيست و يك روز زنده بود، و ابن جريح گويد: نه شب ، و سعيد ابن جبير مقاتل گفته اند: هفت شب ، و زمخشرى گويد: گفته شده سه ساعت .من مى گويم : قرار دادن تمامى آيات قرآن در جايگاه خود به دستور خداوند متعال بوده اگر چه براى يكايك آنها در كتبى كه احاديث را گرد آورى نموده اند روايت جداگانه اى ذكر نشده باشد همچنين زيانى ندارد كه دو آيه در يك سوره باشند كه آيه اول بعد از آيه دوم نازل گرديده باشد.زمخشرى در تفسير كشاف در ابتداى سوره توبه گويد: اگر بپرسى چرا همانند سوره هاى ديگر اين سوره به آيه بسم الله الرحمن الرحيم آغاز نگشته ؟! گويم : سبب آن را ابن عباى از عثمان پرسيد، او پاسخ داد: شيوه پيامبر خدا چنان بود كه هر گاه سوره يا آيه اى بر او فرود مى آمد، به نويسندگان وحى مى فرمود: آن را در محلى كه فلان چيز و آن چيز ديگر ذكر مى شود جاى دهيد و تا آن جناب جان در بدن داشت براى ما بيان نفرمود آن را در كجا قرارش بدهيم .(21) در مجمع البيان ، و اتقان نيز اين روايت آورده شده است .اين روايت بالا آشكارا دلالت دارد كه :
1- تركيب بندى سوره ها از آيات به فرمان پيغمبر صورت پذيرفته .
2- با سوره برائت آيه بسم الله نازل نگشته بود و گرنه آن را در آغاز آن سوره قرار مى داد.
3- يكصد و سيزده بار، در آغاز هر سوره اى كه بر پيغمبر فرود آمده بسم الله ..هم نازل گرديده است .مرحوم طبرسى در مجمع البيان ، و ديگران در تفاسير و كتابهاى حديث و سيره روايت كرده اند از بريده ، كه گفت : پيغمبر خدا (ص ) فرمود: سوره بقره ، و آل عمران را بياموزيد، زيرا روز رستاخيز آنها دو نور تابانند، و همانند دو قطعه ابر سپيد يا دو پرده يا دو صف پرندگان بال و پرگشاده نگهداشته ، بر بالاى سر آن كه آنها را ياد گرفته است سايه مى اندازند.(22) پس حديث به روشنى دلالت دارد بر اين كه اين دو سوره در دوران زندگى پيامبر خدا (ص ) ترتيب داده شده و دست بدست مى گشته ، و مردم آنها را به نام مى شناخته اند.سيوطى در كتاب اتقان و مفسرين از جمله طبرسى در سر آغاز سوره 11 هود روايت كرده اند كه ثعلبى به سند خود از اسحاق از ابوجحيفه نقل نموده : به پيامبر خدا (ص ) عرض شد: پيرى زود اثرش را در شما نمايان كرده است . فرمود: سوره هود و هم مانند آن پيرم كردند. و در حديث ديگر از انس گويد؟ در پاسخ ابوبكر پس از اين جمله فرمود: سوره 69 الحاقه و سوره 56 واقعه و سورة 78 النباء و سوره 88 غاشيه .(23) مرحوم طبرسى در ديباچه مجمع البان (24) در فن چهارم گويد: در خبرى كه از پيامبر خدا (ص ) شايع است آمده كه ، آن حضرت فرمود: به جاى تورات هفت سوره طولانى ، و بجاى انجيل سوره هاى مثانى و به جاى زبور سوره مئين به من داده شد، و سوره هاى مفصل را هم علاوه !(كه با آنها بر پيامبران ديگر برترى يافتم .(25)

يك بحث لغوى

در نسخه هاى چاپى و خطى لفظ طول بيشتر با الف طوال نوشته شده ولكن در هنگام نسخه بردارى اشتباها كلمه از وضعش تغيير داده شده و گرنه وضع اصلى آن طول بر وزن صرد است ، و جمع طولى مونث اطول مى باشد.ابن اثير در نهايه گويد: چند بار در حديث آمده است اوتيت السبع الطول و طول به صداى جمع طولى است مانند كبر و اين بناء ادبى همواره لازم است كه يا با الف و لام باشد بابه چيزى اصافه شود.(26) در حديثى ام اسلمه گويد:


كان يقرافى المغرب بطولى الطوليين ثنية الطولى .



و معنى حديث اين است كه : آن حضرت در نماز، دو سوره طولانى قرآن كه انعام و اعراف باش مى خواند.

توقيفى بودن آيات و سوره ها

اين چند حديث و ده ها مانند آنها كه شيعه و سنى از پيغمبر اكرم (ص ) در اين مورد روايت كرده اند و آنقدر زياد است كه نمى توان آنها را شماره نمود، همه گوياى آنند كه قبل از در گذشت رسول خدا از اين دنيا، سوره هاى قرآن منظم و مرتب شده بوده ، كه مردم آنها را به نامهايشان مى شناختند و نيازى به آن نيست كه تمام اخبارى را كه در فضيلت سوره ها وارد شده نقل كنيم .

چگونگى نظم و ترتيب سوره ها

سوره هاى قرآن به روال ترتيب نزول نبوده بلكه آياتى هم كه در يك سوره جا داده شده نيز به ترتيب نزول نيست (27) چه آن سوره هائى كه به يك باره نازل گشته ، مثل سوره 7 انعام چنان كه در مجمع البيان و بسيارى از كتابها، مفصل نوشته شده ، و چه سوره هائى كه تمامش در يك نوبت نازل نشده بلكه در چند نوبت و به مناسبت هاى گوناگون فرود آمده و بعدا مجموعه آنها بصورت يك سوره درآمده . علاوه بر اينها از دلائلى كه خداوند به دلم افكنده بر اثبات اين كه ترتيب آيات در سوره هاى قرآن به دستور پيغمبر (ص ) بوده اين است كه : با آن كه بعضى سوره ها مانند سوره 7 انعام همه اش در يك نوبت نازل گرديده و با اين كه بيشتر آياتى كه در يك سوره آورده شده بطور پراكنده فرو فرستاده شده ، و اختلافى نيست كه برخى آيات از جهت نزول بر بعضى ديگر پيشى دارند(28) و ظاهرا ترتيب سوره ها از آيات به ترتيب نزولشان صورت نگرفته با اين حال به گونه اى تركيب يافته كه ميان آيات پشت سرهم نهاده شده در هر يك از سوره ها كمال بلاغت و فصاحت رعايت گرديده تا به آن حد كه خداوند متعال بندگان خود را به مبارزه با آن طلبيده و فرمود: ده سوره يا يك سوره از قرآن را بياوريد و با صراحت هشدار داده است :


لئن اجتعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذاالقران لاياتون بمثله و لو كان بعضه لبعض ظهيرا (29)



بشر؛ كى و كجا قادر است جملات پراكنده اى را كه در مدت بيست و اندى سال در مورد احاك گوناكون نازل گردديده به آن سر حد اعجاز برساند كه انس و جن از هم آوردى آن ناتوان باشند؟!و انگشت عجز و حيرت به دندان بگزند، با اين حال آيا كسى مى تواند بگويد ترتيب و آراستگى معجزآساى آنها در سوره ها به فرمان خدا و پيامبرش نبوده . پس اى خردمندان بيدار باشيد و توجه داشته باشيد:


افلا يتدبرون القران ولوكان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا.(30)


برچسب‌ها:
[ دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:, ] [ 11:35 ] [ علی مرتضی و عباس امیری ]

داستان خلافت على (ع )

((ابن ابى الحديد)) مى گويد: بعد از قتل عثمان ، مردم در مسجد جمع شده بودند كه ببينند كار خلافت به كجا مى كشد. و چون غير از على (ع ) كسى ديگر نبود كه مردم به او توجهى داشته باشند و از طرفى هم عده اى بودند كه رسما خطابه مى خواندند و سخنرانى مى كردند. و در اطراف شخصيت على (ع ) و سوابق او در اسلام صحبت مى كردند، مردم هجوم آوردند و با على (ع ) بيعت كردند، آن سخنان را كه فرمود:
- مرا رها كنيد و ديگرى را بگيريد زيرا اوضاع آينده چنين و چنان است و به علاوه من كسى نيستم كه از آنچه خود مى دانم كوچكترين انحرافى پيدا كنم . در همين وقت بود كه آمده بودند بيعت كنند و به عنوان اتمام حجت در اول كار خود، آن سخنان را ايراد كرد.
مى گويد: در روز دوم رسما در مسجد بالاى منبر رفت و به آنچه روز گذشته با اشاره گفته بود تصريح كرد و فرمود:
- خداوند خودش مى داند كه من علاقه اى به امر خلافت ، از آن جهت كه رياستى و قدرتى است ندارم ، از پيغمبر اكرم شنيدم كه فرمود:
- هر كس بعد از من زمام امور امت را به دست بگيرد، روز قيامت او را بر صراط نگه خواهند داشت و ملائكه الهى نامه عمل او را باز مى كنند اگر به عدالت رفتار كرده باشد، خداوند او را به موجب همان عدالت نجات خواهد داد و گرنه ، صراط تكانى مى خورد و او را به قعر جهنم مى اندازد.
بعد به عده اى كه دنيا آنها را در خود غرق كرده و املاك و نهرها و اسبان عالى و كنيزكان نازك اندام براى خود تهيه كرده اند، فردا كه همه اينها را از آنها مى گيرم و به بيت المال برمى گردانم و به آنها همانقدر خواهم داد كه حق دارند، نيايند و نگويند كه على ما را اغفال كرد، اول چيزى مى گفت و حالا طور ديگرى عمل مى كند. على آمد و ما را از آنچه داشتيم محروم كرد. من از همين الان برنامه روشن خود را اعلام مى كنم .
بعد شرحى صحبت كرد و چون عده اى كه براى خود امتياز قائل بودند و مورد اتهام بودند، دليلشان اين بود كه ما حق صحبت و مصاحبت پيغمبر را داريم و در راه اسلام ، چنين و چنان زحمت كشيده ايم به آنها فرمود:
- من منكر فضيلت صحبت و سابقه خدمت افراد نيستم ، امام اينها چيزهايى است كه خداوند خود، اجر و پاداش آنها را خواهد داد، اينها مجوز نمى شود كه امروز ما ميان آنها و ديگران فرق بگذاريم ، اين امور ملاك تبعيض واقع نمى شود.
روز ديگر، آنها كه مى دانستند مشمول حكم امام خواهند شد آمدند و به كنارى نشستند و مدتى با هم مشورت كردند، نماينده اى از طرف خود فرستادند، آن نماينده ((وليدبن عقبة بن ابى معيط)) بود، آمد و اظهار داشت :
- يا اباالحسن : اولا خودت مى دانى كه همه ما اينجا نشسته ايم به واسطه سوابقى كه با تو در جنگهاى اسلام داريم ، دل خوشى از تو نداريم و غالبا هر كدام از ما يك نفر داريم كه در آن وقتها به دست تو كشته شده ، ولى ما از اين جهت ، صرف نظر مى كنيم و با دو شرط حاضريم با تو بيعت كنيم .
يكى ، اينكه عطف بماسبق نكنى و به گذشته - هر چه شده - كارى نداشته باشى بعد از اين هر طور مى خواهى عمل كن .
دوم ، آنكه قاتلان عثمان را كه الآن آزاد هستند به ما تسليم كن كه قصاص ‍ كنيم و اگر هيچكدام را قبول نمى كنى ما ناچاريم به شام برويم و به معاويه ملحق شويم .
فرمود: اما موضوع خونهائى كه در سابق ريخته شده ، خونى نبوده كه به واسطه كينه شخصى ريخته شده باشد، اختلاف عقيده و مسلك بود، ما براى حق مى جنگيديم و شما براى باطل ، حق بر باطل پيروز شد، شما اگر اعتراض داريد، خونبهائى مى خواهيد برويد از حق بگيريد كه چرا باطل را درهم شكست و نابود ساخت . اما موضوع اينكه من به گذشته كارى نداشته باشم و عطف به ما سبق نكنم در اختيار من نيست وظيفه ايست كه خدا به عهده من گذاشته است .
و اما موضوع قاتلين عثمان ، اگر من وظيفه خود مى دانستم كه آنها را قصاص كنم ، خودم همان ديروز قصاص مى كردم .
وليد بعد از شنيدن اين بيانات صريح و قاطع باز گشت و به ميان هم مسلكانش رفت و سخنان امام را به آنها گفت .
آنها هم حركت كردند و رفتند و تصميم خود را بر مخالفت و دشمنى ، يك طرفى و علنى كردند.
از آن طرف عده اى از اصحاب على (ع ) همين كه از جريانها واقف و مطلع شدند كه گروهى تشكيل شده و عليه زعامت على تخريب و تحريك مى كنند خدمت على (ع ) آمدند و عرض كردند:
- عامل عمده اى كه سبب اينها ناراضى بشوند و گروهى تشكيل بدهند مسئله اصرار تو است بر عدل و مساوات ، حتى قضيه تسليم قاتلين هم بهانه و سرپوشى است روى اين تقاضا، مى خواهند مردم عوام را به اين وسيله تحريك كنند.
بعضى گفته اند: ((مالك اشتر)) يكى از پيشنهاد دهندگان بود و يا اصلا پيشنهاد كننده او بود، به هر حال مقصود از اين پيشنهاد اين بود كه اگر مى توانى در اين تصميم تجديد نظر كن .
على (ع ) دانست كه اين فكر شايد در دماغ عامه مردم پيدا شود كه حالا اين قدر اصرار به اين مطلب لزومى ندارد، حركت كرد و به مسجد رفت و براى يك خطابه عمومى آماده شد، در حالى كه فقط يك پارچه روى شانه انداخته ، يك پارچه ديگر هم مانند لنگى به كمر بسته و شمشيرى نيز حمايل كرده بود، بالاى منبر ايستاد و به كمانش تكيه كرد. شروع به صحبت كرد و فرمود:
خداوند را كه پروردگار و معبود ما است شكر مى كنيم ، نعمت عيان و نهان او شامل حال ما است ، تمام نعمتهاى او منت است كه بر ما گذاشته است . بدون اينكه ما از خود استقلالى داشته باشيم ، آنگاه فرمود: افضل مردم در نزد خدا آن كس است كه بهتر او را اطاعت كند، سنت پيغمبرش ‍ را بهتر و بيشتر پيروى كند، كتاب خدا يعنى قرآن را بهتر احياء كند. ما براى احدى نسبت به احدى فضلى قائل نيستيم مگر به ميزان طاعت و تقوى . اين قرآن است كه جلو ما حاضر است و اين سيره پيغمبر است كه همه مى دانيم بر مبناى عدالت و مساوات برقرار بود، بر احدى مخفى نيست مگر آن كه كسى بخواهد غرض ورزى كند و معاندت بورزد كه آن مطلب ديگرى است . آنگاه اين آيه از قرآن را تلاوت كرد.
- ((يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم .))
اين آيه را به اين منظور خواند كه بفهماند من به حكم اين آيه امتيازات شما را لغو مى كنم .(5)


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب: داستان خلافت على (ع ), ] [ 18:17 ] [ علی مرتضی و عباس امیری ]

دختران شعيب پيغمبر (ع )
مادر موسى تحت مراقبت ((آسيه )) زن فرعون و در كاخ پرشكوه و مجلل او، موسى را شير مى داد و مى پرورانيد، بدون اينكه فرعون و آسيه بدانند، اين دايه مهربان ، كسى جز مادر طفل شيرخوار نيست ! مادر و خواهر موسى كه در ظاهر پرستار پسر خوانده آسيه و فرعون يعنى ((موسى )) بودند، آزادانه به كاخ خداى خدايان (فرعون ) آمد و رفت داشتند و از فرزند و برادر خود مراقبت به عمل مى آوردند.
اين يك نمونه بارز قدرت نمائى خداست كه قرآن مجيد بازگو مى كند.
بدينگونه موسى رشد كرد تا به سن هيجده سالگى رسيد. در اين هنگام كه قواى فكرى و نيروى بدنيش تحكيم يافته بود، خداوند جهان ، علم و حكمت به وى آموخت . در يكى از شبها موسى وارد شهر شد و ديد كه يكى از ماءمورين مخصوص فرعون با مردى از پيروان او گلاويز شده است و مى خواهد او را به قتل رساند(33).
مرد گرفتار از موسى مدد خواست . موسى هم نزديك آمد و مشتى به سر تجاوزگر كوفت و همين باعث هلاكت او شد! موسى نمى خواست شخص ‍ مزبور را به قتل رساند ولى ضرب دست وى باعث شد كه متجاوز با يك مشت از پاى در آيد. موسى كه وضع را چنين ديد گفت : نزاعى كه بين اين دو تن به وقوع پيوست كار شيطان بود. آرى شيطان هميشه در صدد است بندگان خدا را گمراه كند.
سپس از اينكه مرد تجاوزگر به وسيله او كشته شد، ناراحت گرديد چون او نمى خواست دخالت وى باعث شود كه قتلى رخ دهد. خبر قتل ماءمور دولت ، توسط موسى در اندك زمانى در همه شهر انعكاس يافت و به گوش ‍ عالى و دانى رسيد.
فرعون هم از موضوع آگاه شده جلسه اى تشكيل دادند تا ببينند چه تصميمى درباره موسى بگيرند. نتيجه مذاكرات جلسه اين بود كه بايد موسى را به انتقام قتل ماءمور مخصوص ، اعدام كرد.
درست در همين هنگام مرد نمونه شهر يعنى ((مؤ من آل فرعون )) از انتهاى شهر كه قصر فرعون در آنجا واقع بود با شتاب خود را به آن نقطه شهر رسانيد و موسى را ملاقات كرد و به وى گفت : اى موسى ! بزرگان قوم توطئه كرده اند تا تو را به قتل رسانند. بايد به سرعت از شهر خارج شوى . اين پند را از من بشنو كه خيرخواه تواءم .
موسى هم در حالى كه بيمناك بود و اطراف خود را مى پاييد تا مبادا او را تعقيب كنند و دستگير سازند، از پايتخت فرعون خارج شد، در حالى كه مى گفت : خدايا! مرا از شرّ ستمگران نجات بده . مدت هشت شبانه روز راه پيمود تا از صحراى سينا گذشت و به حومه شهر ((مَدْيَن )) رسيد كه از شهرهاى فلسطين بود. همينكه به مقابل ((مَدْيَن )) رسيد گفت : اميد است پروردگارم مرا به جايى اطمينان بخش رهنمون گردد. آنكه در راه طلب خسته نگردد هرگز
پاى پر آبله وادى پيمان من است

سرزمين آن روز فلسطين ، مسكن اعراب كنعانى بود. بيشتر مردم آن سامان بت مى پرستيدند. پيامبرى در ميان آنان مبعوث شده بود كه به وى ((شُعَيب )) مى گفتند. شعيب پيغمبر كه در آن اوقات پير و فرتوت بود در شهر ((مدين )) مى زيست . او هم مانند قوم عرب بود.
وقتى حضرت موسى به سر چاه آبى در بيرون شهر مدين رسيد ديد كه مردمى گرد آمده و گوسفندان خود را آب مى دهند. موسى لحظه اى در آنجا ايستاد و به اطراف نگاه كرد. در سمت پايين چاه و اجتماع چوپانان و گله ها، ديد كه دو زن با وقار، گوسفندان خود را گرد مى آورند تا پراكنده نشوند. موسى جلو آمد و از آنان پرسيد چرا شما نمى آييد گوسفندانتان را آب دهيد؟
گفتند: ما گوسفندان خود را آب نمى دهيم و صبر مى كنيم تا آنگاه كه چوپانان ، گوسفندان خود را آب بدهند و از سر چاه بروند. پدر ما پيرى بزرگسال است و چون پسرى ندارد ما دختران او شبانى گوسفندانش را به عهده گرفته ايم (34).
آنان دختران شعيب پيغمبر بودند و تربيت يافته خاندانى بزرگ . موسى كه حسن ضعيف نوازى در سرشت وى آميخته بود، از دختران شعيب پرسيد: آيا اجازه مى دهيد من به نمايندگى شما گوسفندانتان را جلو ببرم و نوبت گرفته ، آب بدهم ؟
دختران شعيب از بيم اينكه مبادا چوپانان از مرد و زن بگويند كه اين جوان ناشناس چه نسبتى با آنان دارد و برايشان حرفى درآورند، رضايت . ندادند. موسى پرسيد: آيا غير از اينجا چاه آبى يا چشمه ديگرى وجودندارد؟ دختران شعيب گفتند: چرا، نزديك آن درخت چاهى است كه سنگ عظيمى بر روى آن نهاده اند تا اگر روزى نياز به آن پيدا شد، مردم شهر اجتماع كرده سنگ را بردارند و از آب آن استفاده كنند.
موسى پيش رفت و نام خدا را بر زبان آورد و سنگ سنگين را يك تنه از سر چاه برداشت و گوسفندان دختران شعيب را آب داد.
((او گوسفندان آنان را آب داد، سپس زير درختى رفت كه در آن نزديكى بود و به استراحت پرداخت . در آن هنگام به فكر تنهايى و غربت و خستگى و گرسنگى خود افتاد كه در آن نقطه دور دست و ميان مردمى ناشناس راه به جايى نمى برد و هيچكس را نمى شناسد. از اين رو با خدا به راز و نياز پرداخت و گفت : پروردگارا! من نسبت به هر چيز نيكويى كه برايم بفرستى نيازمند هستم (35))).
دختران شعيب به خانه بازگشتند و ماجراى برخورد با موسى را براى او نقل كردند و توضيح دادند كه جوانى نجيب و غيرتمند است و هم اكنون در زير درخت نزديك فلان چاه آرميده شعيب به دختر بزرگش ((صفورا)) گفت :
((برگرد و او را دعوت كن تا به خانه ما بيايد ولى تذكر داد كه اگر خواب بود صبر كند تا بيدار شود. به وى نزديك نشود و از فاصله اى پيام او را به وى ابلاغ كند.
دختر شعيب به همان نقطه كه موسى آرميده بود آمد و ديد كه او بيدار است و از آنجا كه راه به جايى نمى برد گويى چشم به راه نشسته است . صفورا در حالى كه با حجب و حيا گام بر مى داشت و جلو مى آمد به موسى گفت : پدرم تو را فرا مى خواند تا مزد سيراب كردن گوسفندانمان را به تو بدهد. موسى از اين پيشنهاد بموقع خوشحال شد و حسن استقبال كرد. به همين جهت دردم برخاست و راه خانه شعيب را پيش گرفت .
در ميان راه ((صفورا)) به عنوان راهنما از پيش مى رفت و موسى به دنبال او به راه افتاده بود. باد سختى مى وزيد و گهگاه پيراهن بلند صفورا را پس و پيش ‍ مى كرد. موسى كه تماشاى اين منظره برايش ناگوار بود. به صفورا گفت : صبر كن ، من از جلو مى روم و تو از دنبال من بيا ولى چون من نمى دانم از كدام راه بايد رفت ، وقتى به سر دوراهى يا سه راهى رسيديم تو از پشت سر، ريگى به جلو پرتاب كن تا من بدانم از كدام راه بروم . بدينگونه موسى و صفورا به خانه شعيب رسيدند و به خانه در آمدند.
وقتى موسى به حضور شعيب رسيد و سرگذشت خود را براى او نقل كرد، شعيب گفت نترس كه با رسيدن به اين شهر از شرّ ستمگران نجات يافتى (36))).
((در اين هنگام صفورا رو به پدر كرد و گفت پدر! او را نزد خود نگاهدار و به كار بگمار؛ زيرا بهترين كسى كه ممكن است به كار گمارى بايد داراى دو صفت ممتاز باشد: هم از لحاظ بدنى نيرومند و هم در عمل امين باشد(37))).
((صفورا)) كه از لحظه ديدن موسى او را به اين دو صفت ممتاز شناخته بود، خواست به پدر بگويد چون پسر ندارد كه شبانى گوسفندان او را عهده دار شود ناچار بايد از اين فرصت استفاده كند و موسى ، جوان نيرومند و امين را نزد خود نگاهدارد تا هم در سايه قدرت بدنى وى گوسفندانش را شبانى كند و هم از بودن او در خانه ايمن باشد.
شعيب خطاب به موسى گفت : ((من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آورم به اين كابين كه هشت سال براى من كار كنى . اگر پس از انقضاى مدت ، اضافه هم كار كردى ناشى از محبت تو است . نمى خواهم برتو سخت بگيرم . به خواست خدا خواهى ديد كه من از شايستگانم (38))).
موسى گفت : بسيار خوب ! پس اين قراردادى است بين من و شما كه هر كدام از اين مدت را به انجام رساندم (هشت سال يا بيشتر) در انتخاب آن آزاد باشم ، تحميلى بر من نباشد و شما آن را قبول كنيد. من هم خدا را گواه مى گيرم كه به وعده خود عمل كنم .
با اين قرارداد، موسى با دختر بزرگتر يعنى ((صفورا)) ازدواج كرد. همان دخترى را كه در ميان بيابان تنها ديده بود و چون براى خدا و حفظ احترام نواميس مردم ، دندان روى جگر گذاشت اينك او را متعلق به خود مى بيند و مى تواند به طور مشروع و با وجدانى آسوده در كنار او باشد. گويى ((حافظ)) اين شعر را از زبان موسى در اين مورد گفته است : من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند

مهريه دختر شعيب هشت سال چوپانى موسى براى او بود ولى چون شعيب انتظار داشت دامادش بيشتر با وى باشد، موسى هم دو سال بيشتر نزد وى ماند:
((و چون موسى مدت ده سال را به پايان آورد از شعيب اجازه گرفت با همسرش به مصر باز گردد و مادر و خواهر و برادرش را ديدار كند؛ زيرا سخت در انديشه آنان بود و مى خواست آنان را ببيند و از نگرانى بيرون آورد. مى خواست مادرش گمشده خود را به آن سن و سال و به صورت داماد شعيب پيغمبر ببيند.
شعيب هم به موسى اجازه داد كه براى ديدار مادر و كسانش و تجديد عهد با آنان راهى مصر گردد. صفورا آبستن بود. در ميان راه كه از قسمت جنوبى صحراى سينا مى گذشتند، احساس كرد كه مى خواهد وضع حمل كند. هر لحظه وضع او وخيم تر مى شد. شبى تاريك و سرد بود. در تاريكى شب و هواى سرد، صفورا مى لرزيد و به خود مى پيچيد. درست در همين هنگام ، موسى آتشى از جانب كوه طور (واقع در انتهاى صحراى سينا نزديك خليج عقبه و منطقه كنونى شِرم الشيخ ) ديد. به تصور اينكه راه نزديك است و در آنجا كسى آتشى روشن كرده است يا آبادى هست ، به زن و كسانش گفت شما در اينجا درنگ كنيد كه من از دور آتشى مى بينم ، بروم شايد خبرى براى شما بياورم يا پاره آتشى برگيرم ، باشد كه با آن خود را گرم كنيد(39))).
فاصله ميان نقطه اى كه زن و كسان موسى توقف داشتند تا بلندى كوه طور، سيصد ميل بوده است ولى موسى با دعوت الهى و به طور ناخودآگاه در اندك مدتى به آنجا رسيد و همينكه به آتش نزديك شد ديد كه در آن نقطه مقدس و ايمن و پربركت از درختى كه بر افروخته شده بود، او را صدا مى زنند كه : ((اى موسى ! آتش نيست ، منم ، من خداى جهانيان (40)، پاپوشت را در آور كه بر نقطه مقدسى قرار دارى (41))).
بدينگونه موسى بن عمران كه فرعون براى جلوگيرى از ولادت او 360 زن از دودمان يعقوب را شكم دريد و جنين پسر آنان را كشت تا مبادا كسى كه به ظلم و بيداد وى پايان مى دهد، يكى از آنان باشد، پس از آن همه حوادث و ماجراها، در بلندى كوه طور به مقام رهبرى خلق منصوب شد و ماءمور گرديد كه به مصر مراجعت كند و به كمك برادرش فرعون و قوم گمراه او را به حق و حقيقت هدايت نمايد.
به گفته حافظ: شبان وادى ايمن گهى رسد به مراد
كه چند سال به جان خدمت شعيب كند

و چه نيكو سروده است شادروان عبدالحسين آيتى ، نويسنده كتاب مشهور و خواندنى ((كشف الحِيَل )): شبى تاريك تر از جان فرعون
رهى باريكتر زاحسان فرعون
هوا زانفاس قِبطى سردتر بود
رخ بانو زسِبطى زردتر بود
كه ناگه آتش ديرينه دوست
زسينا شعله زد بر سينه دوست
ندا آمد كه اى همصحبت ما
ببين درنار نور طلعت ما
اگر سرد است تن گرمى زما جو
خشونت كن رها نرمى ز ما جو
بِكَن نعلين يعنى مهر اولاد
گزين مهر مهين ربِّ ايجاد
كه گردد مهر فرزندان فراموش
نگردد نار مهر دوست خاموش


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:دختران شعيب پيغمبر (ع ), ] [ 18:3 ] [ علی مرتضی و عباس امیری ]

فصل دوم: تاريخچه‏ى نهج البلاغه‏ ?
از تاريخ تدوين كتاب نهج البلاغه حدودا هزار سال مى‏گذرد، يعنى مرحوم سيد رضى كه اين كتاب را تدوين كردند و اين خطبه‏ها و نامه‏ها را جمع‏آورى كردند، در حدود سال 400 هجرى و اواخر قرن سوم به اين كار دست زدند بنابراين نهج البلاغه كتابى هزار ساله است. ?
بخشى از نهج البلاغه مجموعه‏ى سخنرانى‏هاى امير مؤمنان است. چه قدر اين خطابه‏ها پر مغز است كه از زمان تدوين اين كتاب تا امروز صدها كتاب درباره‏ى اين سخنرانى‏ها و شرح و بيان مسايل آنها نوشته شده است. شما ملاحظه كنيد كه اين سخنرانيهاى سطح بالا كه علماى بزرگ و متفكران نيرومند - از شيعه و سنى - در حاشيه و شرح آن سخنورى كرده‏اند، در كجا ادا مى‏شد؟ در مسجد كوفه، چه زمانى؟ ميان سالهاى سى و پنج و چهل هجرى (هزار و سيصد و شصت سال قبل). سطح فرهنگ و انديشه‏ى مردمى كه در جامعه‏ى اسلامى آن روز زندگى مى‏كردند، آن چنان بالا بود كه وقتى على بن ابى طالب عليه‏السلام اين سخنان عميق و پر مغز را در منبر ادا مى‏كرد، زن و مرد و كوچك و بزرگ سخن او را مى‏فهميدند... .
پس همان طور كه مى‏بينيد سطح فرهنگ جامعه‏ى علوى بالاست و در آن حدى است كه نهج البلاغه را مى‏فهمد. ?
ما امروز بعد از گذشت هزار سال از تدوين نهج البلاغه، بيشتر قدر اين كتاب را مى‏دانيم تا يك عالم بزرگ در قرن چهارم هجرى. ما در قرن چهاردهم هجرى هستيم؛ يعنى بشريت به طور طبيعى رو به سختى پيش رفته و سخن و پيام على عليه‏السلام و آهنگ اسلام از حنجره‏ى او برايش مغتنم‏تر است تا قرنها پيش. ?
اولا اين كتاب يك كتاب دست اول اسلامى است و در اين شرايط تاريخى كه با صدر اسلام تقريبا 1400 سال فاصله داريم، منابع دست اول و اصيل اهميت ويژه‏يى دارد. ?
اگر ما بتوانيم متون صدر اسلام را احيا كنيم، كمك زيادى به ايجاد يك محور اصلى براى اين اجتهادها كرده‏ايم. نهج البلاغه را از اين ديدگاه نگاه كنيم. نهج البلاغه با اين ديدگاه هرگز با كتاب حديث فلان صحابى يا تابعى كه پنجاه سال، شصت سال صد سال و يا صد و چهل سال بعد از هجرت بوده قابل مقايسه نيست. ?
بسيارى از كارهاى لازم در طول بيش از هزار سالى كه از تدوين اين كتاب شريف مى‏گذرد انجام گرفته است. شايد در كتابخانه‏ها نسخ خطى اين آثار ارزشمند محفوظ باشد كه بايد جستجو و پيدا كرد. احتمال هم دارد كه بعضى از آنها در طول زمان، در معرض حوادث قرار گرفته و از بين رفته باشد در حال اين كارها بايد انجام بگيرد. ?
محققان، نهج البلاغه را براى اين زمان بسيار قدر بدانند. حقيقت اين است كه اگر ما امروز ((هزاره‏ى نهج البلاغه)) را مى‏گيريم، بايد بدانيم كه اين كتاب عزيز اقلا نهصد و پنجاه سال از هزار سال را در انزوا و سكوت بوده است و جز دانشوران و خواص، كسى از نهج البلاغه جز نامى نمى‏دانست.
فصل سوم: تصوير شخصيت على عليه‏السلام در نهج البلاغه‏ ?
يك بعد ديگر از ابعاد ارزش و اهميت نهج البلاغه ترسيم شخصيت اميرالمؤمنين عليه الصلاه و السلام است؛ چيزى كه ما امروز به آن كمال احتياج را داريم.
اميرالمؤمنين على عليه‏السلام اين چهره‏ى ناشناخته، اين انسان والا، اين نمونه‏ى كامل مسلمانى كه اسلام مى‏خواهد انسانها آنچنان ساخته بشوند؛ در لابلاى اوراق و سطور نهج البلاغه كاملا شناسايى و تعريف مى‏شود.
نهج البلاغه در حقيقت كتاب معرفى على بن ابى طالب عليه‏السلام است. چگونه ممكن است كسى به افقهاى اسرارآميز و شگفت آور، و واديهاى گوناگون معرفتى - كه در نهج البلاغه است - دست نيافته باشد و بتواند آنها را اين گونه زيبا و جذاب ترسيم و توصيف كند.
در نهج البلاغه همه‏ى ابعاد يك شخصيت والاى انسانى وجود دارد و يك انسان كامل در نهج البلاغه مجسم مى‏شود و آن انسان كامل، خود اميرالمؤمنين عليه‏السلام است. و اين نه فقط از باب شناسايى چهره‏ى اميرالمؤمنين عليه‏السلام مهم است؛ بلكه از باب شناسايى اسلام و اين كه اسلام چگونه انسانى را مى‏خواهد بسازد، حايز اهميت است.
امروز بشريت معاصر از ما سؤال مى‏كند: ((اين اسلامى كه شما از آن دم مى‏زنيد و فكر مى‏كنيد رسالت آن جهانى است، در صدد ساختن چگونه انسانى است؟)) براى پاسخ چه كسى را بهتر و زيباتر و جامعتر و والاتر از على بن ابى طالب عليه‏السلام مى‏توان نشان داد؟ چهره‏ى على بن ابيطالب عليه‏السلام در هيچ جا مانند نهج البلاغه آشكار نمى‏شود. ?
در حقيقت نهج البلاغه شخصيت خطى و رسمى اميرالمؤمنين است؛ يعنى على عليه‏السلام خود نهج البلاغه‏ى مجسم است و اين يكى ديگر از خصوصيات امير مؤمنان است. به آنچه كه مى‏گويد عمل مى‏كند و آنچه را كه مى‏خواهد در زندگى خود پياده مى‏كند.
شخصيت اميرالمؤمنين خود، كلمه به كلمه و سطر به سطر تفسير نهج البلاغه و قرآن است؛ لذا شما وقتى نهج البلاغه را مى‏خوانيد هم تاريخ و زندگى على عليه‏السلام را دانستيد و هم اسلام را شناختيد. ?
ليكن مطالب اين كتاب كه در مجموع، درس زندگى اجتماعى براى مسلمانهاست، به طور مجرد از زندگى مطرح نشده است. گوينده‏ى اين كلمات رئيس مملكت، حاكم و فرمانرواى بزرگى است كه حكومت او بر كشور پهناور و عظيمى گسترش داشته است. اين انسان بزرگ كه مسؤوليت ملك دارى و زمامدارى را هم بر دوش داشته، با احساس اين مسؤوليت عظيم چنين مطالبى را بر زبان جارى كرده است. نهج البلاغه مانند گفته‏هاى حكيمى نيست كه دور از غوغاى زندگى و فارغ از واقعيتها و مسايل گوناگونى كه در يك جامعه ممكن است مطرح باشد، مى‏نشيند و معارف اسلامى را بيان مى‏كند؛ بلكه سخنان انسانى است كه بار مسؤوليت اداره‏ى يك جامعه‏ى عظيم را بر دوش خود احساس مى‏كند و داناى دين و بصير به همه‏ى معارف اسلامى و قرآنى است و با دلى مالامال از معرفت و روحى بزرگ و در مقامى پرمسؤوليت، با مردم رو به رو مى‏شود، با آنها حرف مى‏زند و به سؤالات و استفهامات آنها پاسخ مى‏دهد. اين است زمينه و موقعيت صدور نهج البلاغه. ?
اين بزرگوار يكى از معجزات شگفت آور خدا در تاريخ بود و حادثه‏ى شگفت آور ديگر اين بود كه قدر اميرالمؤمنين را در زمان خودش ندانستند. اين هم واقعا از آن حوادث شگفت آور و تلخ است. كار را به جايى رساندند كه - بر اساس آنچه كه در نهج البلاغه آمده است - ايشان به طور مكرر در زمان حكومت خودشان از دست مردم به خداى متعال شكوه مى‏كردند. دل آن بزرگوار پر از خون بود. با اين همه سعه‏ى صدر و با اين همه گذشت در راه خدا و احكام الهى، آن بزرگوار در نهايت ضيق و عسرت در دوران زندگيش قرار گرفته بود. ?
فصل چهارم: فيض الاسلام اولين مترجم نهج البلاغه‏
اولين ترجمه‏يى كه از نهج البلاغه شده، توسط آقاى سيد على نقى فيض الاسلام - مترجم روحانى محترم - انجام گرفته است. او اولين كسى بود كه اين كتاب را همه فهم كرد و به دست مردم داد. كار ايشان كار مهمى بود كه من به آن ارج مى‏گذارم و قدردانى مى‏كنم. ?
از عالم جليل آقاى فيض الاسلام كه اولين بار اين كتاب را به فارسى ترجمه كرد و در اختيار مردم قرار داد و صداى نهج البلاغه را براى اولين بار به گوش مردم رساند؛ تشكر كردم و باز هم تشكر مى‏كنم. همچنين از چند نفر نويسندگان محترمى كه از نهج البلاغه ترجمه‏هاى منتخب يا آزاد و به صورت بيان محتوا به دست داده‏اند؛ به سهم خود سپاسگزارم. ?
اولين كسى كه در زمان ما نهج البلاغه را به ميان آورد، مرحوم فيض الاسلام بود. ايشان يكى از علماى بزرگ تهران و يك عالم آگاه و با اخلاص و روشنفكر بود اما رفت؛ لكن ترجمه‏ى غنى نهج البلاغه را به دست مردم داد.
من مقيدم كه خدمت آن سيد بزرگوار را - كه حتى يك بار در عمرم او را از نزديك نديدم و اخيرا ايشان به رحمت ايزدى پيوستند - همه جا ذكر كنم تا خدمت بزرگ او براى جامعه‏ى ايرانى فراموش نشود.
قبل از آن كه ترجمه‏ى فيض الاسلام در اختيار ما قرار گيرد، جز ترجمه‏ى‏ ? ملا فتح الله كاشانى و كتابهاى قديمى و شرحهاى عربى چيزى در دست نداشتيم. قبل از اينها هم در محيطهاى مردمى و روشنفكرى و دانشجويى و دانش آموزى و حتى در محيط
طلبگى و حوزه‏ى علميه، از نهج البلاغه نشانى نداشتيم و ما امروز بايد اين موهبت را با عمل به نهج البلاغه جبران كنيم. ?
فصل پنجم: قرآن و نهج البلاغه‏
اين كتاب وقتى در كنار قرآن قرار بگيرد، يقينا تالى قرآن است، يعنى ما ديگر كتابى نداريم كه داراى اين حد از اعتبار و جامعيت و قدمت باشد. لذا احياى نهج البلاغه فقط وظيفه‏ى ما شيعيان نيست، بلكه وظيفه‏ى همه‏ى مسلمانهاست، يعنى هر كس على بن ابى طالب عليه‏السلام را قبول دارد و مسلمان است - چون در اسلام كسى نيست كه اين بزرگوار را قبول نداشته باشد - به عنوان احياى يك ميراث بى نظير اسلامى بايد نهج البلاغه را زنده كند و اين احيا نه فقط به معناى كثرت چاپ - كه زياد هم چاپ شده - بلكه به معناى كار كردن و تحقيق كردن در زمينه‏ى آن است.
همچنان كه در زمينه‏ى قرآن كريم كار شده و تفسيرهاى زيادى نوشته شده است، درباره‏ى نهج البلاغه هم بايد اين كارها انجام گيرد. همان طور كه قرآن خوانده مى‏شود، نهج البلاغه هم بايد خوانده شود؛ چون تالى و دنباله‏ى قرآن است. همان طور كه مسلمانها خودشان را موظف مى‏دانند با قرآن انس پيدا كنند و ندانستن قرآن را براى خود نقص مى‏شمارند؛ دانستن نهج البلاغه هم بايد نقص به حساب بيايد. ?
جاى يك ترجمه‏ى كامل و همه جانبه از نهج البلاغه و جاى يك ترجمه‏ى كامل و روشن و رسا از قرآن در جامعه‏ى ما همچنان خالى است.
براى چندمين بار از همه‏ى كسانى كه مى‏توانند ترجمه‏ى خوبى از قرآن كريم به فارسى تهيه كنند و ارايه دهند، خواهش مى‏كنم اين كار را بكنند جمهورى اسلامى بعد از پنج سال به نظرم قدرى دير كرده است؛ بايد اين كار زودتر انجام مى‏گرفت و هر چه مى‏گذرد ديرتر مى‏شود. به نظر من اشكالى ندارد كه چندين نفر شروع كنند به ترجمه‏ى اين دو اثر مقدس و هر مقدار را كه مى‏توانند پيش ببرند؛ چون به هر حال هيچ ترجمه‏يى كامل نخواهد بود. يعنى اين طور نباشد كه اگر كسانى شنيدند فلان نويسنده‏ى خوب و آشنا به زبان عربى، مشغول ترجمه‏ى نهج البلاغه يا قرآن شده است، از كار خود دست بكشند و كارى نكنند هر كسى شوق اين كار را در خود احساس مى‏كند، شروع كند. اگر ده ترجمه‏ى بسيار خوب هم از قرآن كريم و نهج البلاغه‏ى شريف داشته باشيم، زيادى نيست، هيچ اشكالى ندارد كه علايق و ذوقهاى گوناگون و ديدگاههاى مختلف از يك آيه يا يك جمله بتوانند خواننده را قدرى به ابعاد واقعى آن جمله نزديكتر كنند بنابراين به نظر من اين كار امروز در اولويت قرار دارد. ?
قرآن بدون حديث، مفسر و مبين ندارد و حديث بدون قرآن جهت ندارد، لذا اگر بخواهيم ايمان آگاهانه و عميق در جامعه داشته باشيم، بايد قرآن و حديث جايگاهى مقتضى در جامعه داشته باشند.
آشنايى با قرآن بايد در دانشگاهها معمول شود تا روح و فرهنگ قرآنى در مراكز علمى حاكميت يابد. در زمينه‏ى حديث، ما نهج البلاغه را داريم كه مجموعه‏يى حديثى و كامل است و بسيارى از نيازها و راه حلهاى مسايل و مشكلات امروزى ما در اين كتاب جمع است. ?
انس با قرآن و نهج البلاغه چيز عجيبى است. نهج البلاغه واقعا تالى تلو قرآن است. انسان وقتى با نهج البلاغه يا با صحيفه سجاديه انس پيدا مى‏كند مى‏بيند كه چيزهاى نابى از اسلام در اختيار دارد. ?
فصل ششم: نقش نهج البلاغه در جامعه‏ى اسلامى‏
ما جامعه‏ى ايرانى متأسفانه قرنهاى متمادى از كتاب شريف و روشنگر مبين نهج البلاغه محروم بوديم. يك زندگى سعادتمند انسانى به لحاظ تمام ابعاد و با همه‏ى خصوصيات، از نهج البلاغه قابل درس گرفتن است.
اگر بخواهيم خودمان و جامعه‏يى را كه شايسته‏ى انسان است بسازيم و به اخلاق و خصال و عقايد نيكو و نشاط و اميد و آينده نگرى و خودسازى شخصى دست يابيم و به وظايف و تكاليفمان عمل كنيم و جامعه‏يى سراپا عقل و حق داشته باشيم و با اميد و جهاد و تلاش و پيروزى و موفقيت و بر مبناى يك فلسفه‏ى عالمانه و درست حركت كنيم؛ مى‏بايست همه‏ى اين درسها را از نهج البلاغه بياموزيم. ?
خودسازى فردى و سازندگى زندگى اجتماعى براى انسان لازم است.
البته نهج البلاغه يك ابعاد عرفانى هم دارد كه من خود را كوچكتر از آن مى‏دانم كه آن ابعاد را بفهمم و درك كنم. مجبورم به ظواهر آن كلمات اكتفا كنم و بگذرم. آنها را هم اهل الله و مردمان عارف و انسانهاى حكيم و دلهاى آشنا با خدا مى‏توانند بفهمند.
?
اميرالمؤمنين عليه‏السلام در سخنرانيهاى خود چه مى‏گويد؟ اين اميرى كه هم حاكم جامعه‏ى اسلامى است و هم پايه و مايه‏يى از حكمت دارد چه گفته است؟ بديهى است كه سخن او مطابق با نيازهاست و چيزى را كه نياز قطعى آن مرحله از تاريخ اسلام طلب مى‏كند مى‏گويد و ممكن نيست غير از آن چيزى بگويد ممكن نيست كه آن طبيب حاذق دلسوز نسخه‏يى بنويسد كه بيمار او به آن احتياج ندارد. بنابراين ما از نسخه‏ى اميرالمؤمنين على عليه‏السلام يك چيز ديگر پيدا مى‏كنيم و آن وضعيت جامعه‏ى اسلامى آن روز است. ?
حقيقت ديگرى كه وجود دارد و امروز ما را بيشتر از گذشته به نهج البلاغه مشتاق و محتاج مى‏كند اين است كه در طول تاريخ اسلام، متأسفانه با انحرافى كه از كج فهمى و جهالت از يك سو و غرض ورزى و دشمنى از سوى ديگر حاصل شده است، در آنچه كه از معارف اسلامى در اختيار ماست سردرگميهايى داشته‏ايم. ?
با اين كه مدتهاست تا حدود زيادى نهج البلاغه از فراموشى بيرون آمده و نام آن به گوش مردم رسيده و به نحوى در دسترس مردم قرار گرفته است ولى باز اعتقاد دارم كه در اطراف اين كتاب بايد تحقيقات علمى و همه جانبه‏يى انجام بگيرد، البته كارهايى كه تاكنون انجام گرفته و شمه‏يى از آنها در كتابنامه‏ى نهج البلاغه درج شده است، قابل توجه و سزاوار تقدير و تشكر مى‏باشد. ?
درباره‏ى توجهى كه بايد به نهج البلاغه پيدا كنيم، مى‏خواهم هشدار بدهم: ما اين توجه را امروزه كم داريم، مثل اين كه نمى‏دانيم چه گنجينه‏ى معرفت بى‏پايانى در اين كتاب وجود دارد، يا هنوز براى مردم ما - حتى محققين - اهميت دستيابى به منبع عظيم اين كتاب بى نظير، به طور كامل كشف نشده است. ?
اگر قرار باشد همين طورى كه شما داريد با دين و قرآن و نهج البلاغه و اسلام، خودتان را آشنا مى‏كنيد، پيش برويد؛ پايه‏هاى امپراطوريهاى زر و زور در دنيا به وسيله‏ى شما متزلزل خواهد شد؛ لذا از شما مى‏ترسند. ?
محققان، نهج البلاغه را براى اين زمان بسيار قدر بدانند. حقيقت اين است كه اكر ما امروز ((هزاره‏ى نهج البلاغه)) را مى‏گيريم، بايد بدانيم كه اين كتاب عزيز از اين هزار سال اقلا نهصد و پنجاه سال را در انزوا و سكوت بوده است. جز دانشوران و خواص، كسى از نهج البلاغه نامى نمى‏دانست. ?
اين انقلاب در سايه‏ى آموزشهاى اميرالمؤمنين عليه‏السلام و با اتكا به قرآن و نهج البلاغه، به پيروزى رسيده است.
امروز تقريبا همان جامعه‏ى اسلامى و علوى تشكيل شده و تقريبا همان شرايط در بيشتر ابعاد در جامعه و كشور ما حكم است.
امروز روز استفاده هر چه بيشتر از نهج البلاغه است. ?
امروز شرايطى مشابه شرايط حكومت دوران اميرالمؤمنين عليه‏السلام است.
پس روزگار، روزگار نهج البلاغه است. امروز مى‏شود از ديدگاه دقيق و نافذ اميرالمؤمنين عليه‏السلام به واقعيتهاى جهان و جامعه نگاه كرد و بسيارى از حقايق را ديد و شناخت و علاج دردها را پيدا كرد. همين است كه به نظر مإ؛ امروز بيش از هميشه به نهج البلاغه محتاجتريم. ?
امروزه براى ما نهج البلاغه از جهات مختلفى است، تأكيد مى‏كنم كه اين كتاب، گنجينه‏ى بى نظير و تمام نشدنى است و امروز هم بيشتر از هميشه ملت و جامعه‏ى اسلامى ما به آن نيازمند است. ?
مايه‏ى خوشبختى بسيارى است كه همت برادران عزيز در بنياد نهج البلاغه شاهد تشكيل يك مجمع ديگر درباره‏ى اين كتاب شريف هستيم. بنده به عنوان يك فرد مسلمان و كسى كه مدتى از زندگى فكرى و مطالعاتى خودش را در زمينه‏ى مباحث نهج البلاغه گذرانده است و به عنوان يك مسؤول در نظام جمهورى اسلامى، اين حركت را يك حركت مبارك و لازم و خوش عاقبت و مرحله‏ى كنونى را براى رسيدن به مراحل نهايى، مرحله‏يى ابتدايى و فرخنده مى‏شمارم. ?
همت برادران در خور تقدير بسيار است و به اين مقدار هم نبايد بسنده شود، بايد خدمت به نهج البلاغه همچنان ادامه پيدا كند. البته در فاصله‏ى بين اين كنگره و كنگره‏ى سال گذشته، كارها و تلاشهايى در زمينه‏هاى مختلف انجام گرفته است كه من در جريان بعضى از آنها اقرار گرفته‏ام؛ اما مى‏خواهم تأكيد كنم كه اين اجتماعات بايد مقدمه‏يى براى كارهايى عظيم باشد ما زمان بسيارى را با عدم ارتباط با نهج البلاغه گذرانده‏ايم.
امروز با فرصتهايى كه وجود دارد بايد آن نقايص را جبران كنيم. ?
براى من خيلى دلنشين بود، اگر اين توفيق را پيدا مى‏كردم كه مثل يكى از شما در جلسات اين كنگره ارزشمند شركت فعال بكنم و مانند هميشه كه نهج البلاغه يكى از قبله‏هاى اميد فكرى ما بود و بسيارى از اوقاتمان به مطالعه‏ى آن مى‏گذشت و در حوزه‏ى تدريس و تدرس و فكر و مطالعه‏ى ما جايگاه عمده‏يى داشت؛ در اين محفل شريف علمى و ارزشمند هم مانند يك جستجوگر از اعماق اين اقيانوس عظيم بحثى را بررسى مى‏كردم و همه روزه در جلسات آن حاضر مى‏شدم. ?
به تدريج، نهج البلاغه به صحنه‏ى زندگى آمد و به دست مردم افتاد مردم نمى‏دانستند نهج البلاغه‏يى هم وجود دارد. تنها جملاتى كه از نهج البلاغه شنيده بودند بيشتر در مذمت دنيا و بخش كمى از اخلاق بود و ديگر هيچ بعد از آن، قدرى نهج البلاغه دست به دست گشته است، كسانى بر آن شرح نوشته‏اند و كسانى برداشتهاى خود را به نام شرح نوشته‏اند.
همه‏ى اين زحمات ارجمند و قابل تقدير است؛ اما در برابر عظمت نهج البلاغه و كارهايى كه بايد انجام گريد ناچيز است. ?
عواملى كه در درون جامعه به وجود مى‏آيد و جامعه را به ضعف انحطاط دچار مى‏كند و موجب زوال جامعه و دولت حق مى‏شود، در قرآن و حديث شمرده شده است. اگر قرآن و نهج البلاغه و احاديث را مطالعه كنيم. خواهيم ديد كه خداى متعال و اولياى معصومين اين موضوع را بسيار مهم دانسته‏اند و به قدر كافى به ما مردم درباره‏ى آن توصيه كرده‏اند و راه و چاه را نشان داده‏اند. ?
رعايت حال عامه‏ى مردم، كنار زدن طبقات ممتاز و نداشتن چنين طبقاتى در جامعه‏ى اسلامى مورد نظر حضرت بوده است. اميرالمؤمنين در اين باره به مالك اشتر در آن فرمان معروف عظيم بى بديل اين گونه مى‏فرمايد:
((از همه‏ى كارها محبوبتر در نزد تو آن كارى باشد كه در حق ميانه‏تر و حق گراتر و در عدل گسترده‏تر و همه شمولتر و نسبت به خشنودى عامه‏ى مردم، فراگيرنده‏تر باشد. آن كارى را انتخاب بكن كه خشنودى عامه‏ى مردم را تأمين بكند.)) عامه‏ى مردم در مقابل خواص مردم و طبقات ممتاز. ?
اميرالمؤمنين عليه‏السلام در نهج البلاغه درباره‏ى توحيد، نبوت، امامت، قيامت و معاد و قدرت خدا و مسايل اعتقادى بحثهاى مفصلى كرده‏اند كه اگر انديشمندان فقط به ترجمه‏ى درست و توضيح مختصر همين مطالب بپردازند؛ حقايق بسيارى از ايدئولوژى اسلام در اختيار ذهن و دل شنوندگان و خوانندگان قرار خواهد گرفت. على عليه‏السلام در اين خطبه‏ها به فكر آن است كه مغزها را بسازد و هدايت كند. ?
سطح فرهنگ و انديشه‏ى مردمى كه در جامعه‏ى اسلامى آن روز زندگى مى‏كردند، آن چنان بالا بود كه وقتى على بن ابى طالب عليه‏السلام اين سخنان عميق و پر مغز را در منبر ادا مى‏كرد، زن و مرد و كوچك و بزرگ سخن او را مى‏فهميدند... .
پس همان طور كه مى‏بينيد سطح فرهنگ جامعه‏ى علوى بالاست و در آن حدى است كه نهج البلاغه را مى‏فهمد. ?
اگر مى‏بينيد سخن اميرالمؤمنين در آن روزگار كه دنياى جهالت و تاريكى بود، آن چنان مى‏درخشيد كه همه‏ى مرد و زن و كوچك و بزرگ وقتى آن سخنان را مى‏شنيدند، به قدر فهم خود درك مى‏كردند و امروز قرنها بعد از آن زمان دانشمندان و بزرگان و انديشمندان شرح اين كلمات را مى‏نويسند؛ به اين دليل است كه آن روز در جامعه انقلاب بود و هر روزى كه در جامعه انقلاب باشد قضيه همين گونه است.
اينها خطابه‏هاى اميرالمؤمنين بود اين خطابه‏ها از خطابه‏هايى كه امروز شما در نهج البلاغه مى‏بينيد، زيادتر است. ?فصل هفتم: نقش نهج البلاغه در جهان اسلام‏
در شرايط كنونى جهان اسلام كه عدد مسلمانها كثير است و اقطار وسيعى از جغرافياى عالم را در اختيار دارند و آرا و عقايد و نظرات و اجتهادها و مكتبهاى گوناگونى پر ذهن و روحشان حاكم است، اگر ما بتوانيم متون صدر اسلام را احيا كنيم؛ كمك زيادى به ايجاد يك محور اصلى براى اين اجتهادها كرده‏ايم.
نهج البلاغه را از اين ديدگاه نگاه كنيد نهج البلاغه با اين ديدگاه هرگز با كتاب حديث فلان صحابى يا تابعى كه پنجاه سال، شصت سال، صد سال و يا صد و چهل بعد از هجرت بوده قابل مقايسه نيست. ?
نهج البلاغه مخصوص كشور ما نيست، بلكه متعلق به همه‏ى دنياى اسلام است و دنياى اسلام هم امروز در حال رسيدن به يك بيدارى و حيات دوباره‏ى اسلامى است. ?
احياى نهج البلاغه فقط وظيفه‏ى ما شيعيان نيست، بلكه وظيفه‏ى همه‏ى مسلمانهاست، يعنى هر كس على بن ابى طالب عليه‏السلام را قبول دارد و مسلمان است - چون در اسلام كسى نيست كه اين بزرگوار را قبول نداشته باشد. به عنوان احياى يك ميراث بى نظير اسلامى بايد نهج البلاغه را زنده كند و اين احيا نه فقط به معناى كثرت چاپ - كه زياد هم چاپ شده - بلكه به معناى كاركردن و تحقيق كردن در زمينه‏ى آن است.
همچنان كه در زمينه‏ى قرآن كريم كار شده و تفسيرهاى زيادى نوشته شده است درباره‏ى نهج البلاغه هم بايد اين كارها انجام گيرد. همان طور كه قرآن خوانده مى‏شود، نهج البلاغه هم بايد خوانده شود؛ چون تالى و دنباله‏ى قرآن است. همان طور كه مسلمانها خودشان را موظف مى‏دانند با قرآن انس پيدا كنند و ندانستن قرآن را براى خود نقص مى‏شمارند، دانستن نهج البلاغه هم بايد نقص به حساب بيايد. ?
امروز آشكارترين و روشنترين حقايق اسلامى، به وسيله‏ى بخشى از مدعيان اسلام در كشورهاى اسلامى ناديده گرفته مى‏شود امروز همان روزى است كه شعارها يكسان است؛ اما جهت گيريها به شدت مغاير يكديگر است امروز شرايطى مشابه شرايط حكومت دوران اميرالمؤمنين عليه‏السلام است. پس روزگار، روزگار نهج البلاغه است. امروز مى‏شود از ديدگاه دقيق و نافذ اميرالمؤمنين عليه‏السلام به واقعيتهاى جهان و جامعه نگاه كرد و بسيارى از حقايق را ديد و شناخت و علاج درها را پيدا كرد همين است كه به نظر ما امروز بيش از هميشه به نهج البلاغه محتاجتريم.
اين يك جهت بود كه ضرورت پرداخت به نهج البلاغه و بازگشت به اين مجموعه را كه از زبان اميرالمؤمنين و مولاى متقيان عليه‏السلام نقل شده نشان مى‏دهد بايد هر چه بيشتر در پيرامون آن كار كرد و مقدماتى كه بتواند اين كتاب را قابل استنادتر و قابل فهمتر بكند، آماده كرد؛ زيرا اين كار از هميشه لازمتر و ضرورى‏تر است. ?
فرهنگهايى كه امروزه بر ذهنيت مردم در بخشها و تقسيم بنديهاى مختلف سياسى حاكم است، هيچ كدام منطبق با فرهنگ نهج البلاغه نيست. ?
كسانى كه در زمينه‏ى نهج البلاغه كار كرده‏اند كم نيستند - چه در ايران بود و بعضى از ديگر از كشور از كشورهاى اسلامى - اما كارهاى اصولى و اساسى كه بتواند مدرسه‏ى نهج البلاغه را در كل فضاى جهان اسلام گسترش بدهد، همچنان باقى است. اگر چه پايه‏هاى آن كارهاى اصولى، دارد تدريجا انجام مى‏گيرد. واقعا نهج البلاغه گنجينه‏ى عظيمى است كه به اين سادگى، حتى به موجودى آن نمى‏شد دسترسى پيدا كرد؛ يعنى آن را فهميده و بعد از اين كه چنين موجودى را شناختيم، نوبت كار اصلى يعنى بهره‏بردارى است. ما هنوز موجودى نهج البلاغه را هم نمى‏دانيم، البته بسيارى از منابع غنى اسلامى همين وضعيت را دارد؛ اما نهج البلاغه با رتبه و پايه‏ى والايى كه دارد، در حقيقت يك استثناست و بايد به صورت يك گنجينه‏ى استثنايى با آن برخورد كرد. وقتى تأمل مى‏كنم، مى‏بينم آرزويى كه داشته‏ايم و داريم، اين است كه جامعه‏ى ما با اين كتاب عزيز الفت و انس پيدا كند.
فصل هشتم: نقش وزارت آموزش و پرورش در احياء نهج البلاغه‏ ?
براى من بسى شيرين و لذت بخش بود اگر فرصت شنيدن صوت دلنشين تك تك شما را داشتم؛ يعنى شما بچه‏هاى عزيز - اين اميدهاى آينده - با دلهاى پاك و روحهاى درخشان و نوربخش خودتان مى‏آمديد و جملات نورانى نهج البلاغه را براى ما مى‏خوانديد... .
من از برادران عزيزمان در وزارت آموزش و پرورش خواهش مى‏كنم اين راه را رها نكنيد، دنبال اين خط را بگيريد. نهج البلاغه را داخل مدرسه‏ها و كلاسها ببريد تا دانش‏آموزان متن عربى اش را ياد بگيرند.
بهترين نويسندگان و شيواترين هنرمندان را استخدام كنيد و از آنها بخواهيد كه بيايند اينها را ترجمه‏ى زيبا كنند تا آن را بچه‏هاى ما حفظ كنند نهج البلاغه بايد در كتابهاى درسى ما بيايد. ما از نهج البلاغه خيلى دور مانديم لذا بايد اين فاصله را جبران كنيم. ?
تمام مفاهيم لازم براى تقويت نظام جمهورى اسلامى در نهج البلاغه وجود دارد. شما عزيزان و نو چشمهاى ما، دانش‏آموزان و زبدگان و بچه‏هاى با استعداد و خوش حافظه - چه دختر و چه پسر - كه در وادى حفظ و ترجمه‏ى نهج البلاغه و فراگيرى اين كتاب مقدس افتاده‏ايد، بدانيد كه اين نعمت، بسيار با بركت و با عظمت است. اين موهبت خدايى را مغتنم شماريد و پيش برويد. ?
معلمان و مربيان و وزارت آموزش و پرورش و معاونت مربوط و برادرانى كه اين كار را پى گرفتند، بدانند كه يكى از ذى قيمت‏ترين كارهاست. مبادا اين كار را دست كم بگيريد و كوچك بشماريد بيست سال ديگر جامعه‏ى ما خواهد فهميد كه اجتماع امروز شما و اين فراگيرى نهج البلاغه چه آثارى خواهد داشت. بدانيد كه اين يك نهال بابركتى است كه امروز به دست برادران عزيزمان در بنياد نهج البلاغه و وزارت آموزش و پرورش و بقيه‏ى كسانى كه دست‏اندر كارند، غرس شد و بركات و ميوه هايش را در آينده خواهد داد. اين كار را رها نكنيد و بچه‏هاى عزيز و برادران عزيزمان هم بدانند كه نهج البلاغه حاوى كلمات بسيار ذى قيمت است. ?
در اين اردوگاهى كه شما جمع شده‏ايد قبلا عده‏اى مى‏آمدند تا فرهنگ غرب و فرآورده‏هاى ذهنى فرهنگ غلط و فاسد بيگانگان را در اين جا نشخوار كنند و از همديگر ياد بگيرند و به بچه‏ها فساد ياد بدهند اما امروز عكس آن شده است؛ امروز در اين جا به بچه‏ها دين و قرآن و نهج البلاغه ياد مى‏دهند. ?
فصل نهم: درمان دردها در نهج البلاغه‏
امروز ما در شرايط مشابهى مانند دوران حضرت على عليه‏السلام هستيم، ما را هم دنياطلبى تهديد مى‏كند، ما را هم ابتلاى به كبر و خود پرستى و تبعيض، تهديد مى‏كند، طوفانهاى فتنه‏هاى اجتماعى ما را هم به فرو ريختن تهديد مى‏كند بنابراين ما هم به آن درمانها احتياج داريم و بيش از هميشه به نهج البلاغه احتياج داريم. من نديده‏ام از اين ديدگاه كسى دنبال نهج البلاغه رفته باشد. مى‏دانيد كه البته خيلى كار شده اما اين يك ديدگاه جديد است.
اينك در آيينه‏ى نهج البلاغه نگاه كنيد و ببينيد شما از وضع كنونى خودتان چه چيزى را در آن مى‏بينيد؟ كدام درد و كدام خطر را مى‏بينيد؟ كدام هشدار متوجه ماست؟ و بدانيد كه درمان همه‏ى اينها در نهج البلاغه است .
امروز بسيار لازم است كه محققان، نهج البلاغه را از اين جهات تفسير كنند. ?
نمونه وار چند فقره از بيماريهاى آن روز را كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام در صدد معالجه‏ى آنهاست ذكر مى‏كنم: يكى از اين بيماريها مسأله‏ى دنيا است. در نهج البلاغه چه بسيار عليه دنيا و دنياطلبى و دنيا فريفتگى و عليه خطرات و كمينهاى دنيا هشدار داده شده است. يكى از بخشهاى مهم نهج البلاغه زهد آن است. ?
ما مثل آن بيمارى كه يك نسخه‏ى كامل از يك طبيب حاذق در جيب خود يا در طاقچه‏ى اتاق خود دارد، اما در عين حال لاى آن نسخه را باز نمى‏كند و به آن عمل نمى‏كند و از آن بيمارى دايما رنج مى‏برد. قرنهاى متمادى نهج البلاغه را داشتيم اما از آن استفاده نكرديم و از معارف آن بهره نبرديم و بيماريهاى فردى و اجتماعى خود را براى خودمان جنگ داشتيم. اين آن تأسف و افسوس بزرگى است كه هر كس با نهج البلاغه آشنا بشود، در دلش جا خواهد گرفت. ?
اميرالمؤمنين عليه الصلاه و اسلام در نهج البلاغه خطبه‏يى به نام ((قاصعه)) دارد كه بسيار خطبه‏ى مهم و پرمضمون و شگفت آورى است. يكى از محورهاى عمده‏ى اين خطبه مذمت تكبر است.
در اين جا جملاتى درباره‏ى پيغمبران دارد كه من چند جمله را برايتان مى‏خوانم.
درباره‏ى پيغمبران مى‏فرمايد: و لكنه سبحانه كره اليهم التكابر خداى‏ ? سبحان كبر و فخرفروشى را در نظر پيغمبران زشت و مكروه قرار داد.
و رضى لهم التواضع‏
و تواضع را براى آنها شايسته دانست و راضى شد كه آنها تواضع باشند. فالصفوا بالارض خدودهم؛ اين قدر پيغمبران اهل تواضع و يگانگى بودند كه صورتهاى خودشان را به زمين مى‏چسباندند. و عفروا فى التراب وجوههم؛ پيشانى خود را با خاك آلوده مى‏كردند (اينها كنايه از تواضع و فروتنى است). بعد مى‏فرمايد:
و خفضوا اجنحتهم للمؤمنين و كانوا قوما مستضعفين‏
؛ براى مؤمنين ((خفض جناح)) مى‏كردند (نهايت تواضع و فروتنى همراه با مهربانى را خفض جناح مى‏گويند)، پيغمبران با مؤمنين اين گونه بودند، لذا مؤمنين هميشه دور پيغمبر جمع مى‏شدند.
و كانوا قوما مستضعفين؛ در حالى كه مؤمنين با پيغمبران مردمان مستضعفى بودند (كه به هر معنا بگيريم مقصود ما را بيان مى‏كند: يا خود پيغمبران، مستضعفان بودند و يا مؤمنين كه پيغمبران در ميان آنها بودند و در مقابل آنها آن طور خضوع مى‏كردند؛ آنها مردمان مستضعفى بودند) لذا به پيغمبر ايراد مى‏گرفتند كه و تبعهم الارذلون؛ مردمان پست، مردمان پايين جامعه اطراف پيغمبر را گرفته‏اند! ?
اميرالمؤمنين در نهج البلاغه مى‏فرمايد: پيغمبران در مقابل مؤمنين خاضع بودند؛ در حالى كه آن مؤمنين از اقوام مستضعف بودند. انبيا با همين عامه‏ى مردم و قشرهاى وسيع مردم كه اكثريت افراد يك جامعه را تشكيل مى‏دهند، سر و كار داشتند. پيغمبر ما هم سر و كار داشت، امام امت هم در اين روزگار سر و كار دارد و بايد اين رابطه ميان دولت و مسئولان و مردم بماند. بايد اين رابطه ضعيف نشود. رگ اصلى انقلاب ما وجود همين رابطه است. ?
موضوع ديگرى كه در نهج البلاغه بارها تكرار شده است، ((تكبر)) است. يعنى همان كه محور اصلى خطبه‏ى قاصعه است. البته مخصوص خطبه‏ى قاصعه هم نيست، در خيلى جاها هست، مسأله‏ى تكبر يعنى خود را از ديگران بالاتر دانستن؛ همان آفتى كه اسلام را و نظام سياسى اسلام را منحرف كرد و خلافت را به سلطنت تبديل كرد و به كلى نتايج زحمات پيامبر صلى الله عليه و آله را تقريبا در برهه‏يى از زمان از بين برده است. اين است كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام در نهج البلاغه به آن بسيار اهميت مى‏دهد. ?
اين كه نهج البلاغه پر از زهد و ترغيب به زهد است؛ چه چيز را نشان مى‏دهد؟ بيمارى را نشان مى‏دهد اين نسخه‏ى اميرالمؤمنين عليه‏السلام كه اين قدر راجع به دنيا گرم و پرشور و پرهيجان و زيبا و بليغ حرف مى‏زند؛ نشان مى‏دهد كه مردم بدطورى گرفتار دنيا شده بودند. بيست و سه سال پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله، مردم بدطورى اسير شده بودند. اين دست گره گشا سعى مى‏كند گره‏هاى اين كمند را از دست و پاى آنها باز كند. ?
امروزه براى ما نهج البلاغه از جهات مختلفى حساس است، تأكيد مى‏كنم كه اين كتاب، گنجينه‏ى بى نظير و تمام شدنى است و امروز هم بيشتر از هميشه ملت و جامعه‏ى اسلامى ما به آن نيازمند است. . ?
ما ملت ايران به عنوان كسانى كه پايه‏هاى اين نظام را روى دوشمان گرفته‏ايم، اگر امروز به نهج البلاغه مراجعه كنيم؛ در آن چيز جالبى خواهيم يافت. بيماريهاى كه در اين موقعيت ما را تهديد مى‏كند و درمان اين بيماريها، براى ما ارزنده و حياتى است. بايد برويم و اين درمانها را جستجو كنيم. نمى‏خواهم بگويم همه‏ى آن حوادثى كه در صدر اسلام اتفاق افتاده، امروز هم همانها مو به مو اتفاق مى‏افتد، خير، اما جهت گيريها يكى است. ?
ما يك سلسله سخنرانى از حضرت على عليه‏السلام داريم كه در اين سخنرانيها، ايدئولوژى و تاكتيك جنگ و شيوه و تجربه‏ى حكومت كردن و اخلاق و زهد و تقوى وجود دارد. شما امروز مى‏فهميد كه ما چه قدر به نهج البلاغه احتياج داريم. ?
فصل دهم: حكومت در نهج البلاغه‏
مسأله‏ى حكومت در نهج البلاغه مانند دهها مسأله‏ى مهم ديگر زندگى، در اين كتاب عظيم به شيوه‏يى غير از شيوه‏ى محققان و مؤلفان مطرح شده است. البته چنين نييت كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام فصلى مستقل درباره‏ى حكومت بازكرده باشد و با ترتيب مقدماتى به نتيجه‏گيرى برسد. شيوه‏ى سخن او در اين باب هم، مانند ابواب ديگر شيوه‏يى حكيمانه است؛ يعنى عبور از مقدمات و تأمل و تمركز بر روى نتيجه. نگاه اميرالمؤمنين عليه‏السلام به مسأله‏ى حكومت، نگاه حكيم بزرگى است كه با منبع وحى پيوند نزديك دارد. ?
مسأله‏ى حكومت در نهج البلاغه، به صورت يك بحث تجريدى نيست. حضرت على عليه‏السلام با امر حكومت درگير بوده و در اين كتاب شريف به عنوان يك حاكم و كسى كه با اداره‏ى كشور اسلامى - به همه‏ى مشكلات و مصيبتها و دردسرهايش - روبرو بوده و به جوانب گوناگون اين مسأله رسيدگى كرده، سخن گفته است. توجه به اين امر براى ما كه در شرايطى مشابه شرايط اميرالمؤمنين على عليه‏السلام قرار داريم، بسى آموزنده است. ?
1 - معناى حكومت‏

ابتدا بايد ديد كه آيا ((حكومت)) از ديدگاه امام عليه‏السلام به همان معنايى است كه در فرهنگ متداول جهان كهن و جهان امروز از آن فهميده مى‏شود؟ يعنى حكومت مترادف است با فرمانروايى، سلطه، تحكم و احيانا برخوردارى حاكم يا حاكمان از امتيازاتى در زندگى؟ يا ((حكومت)) در فرهنگ نهج البلاغه، مفهوم ديگرى دارد؟ در اين باب از چند كلمه و اصطلاح مشخص در نهج البلاغه استفاده مى‏كنيم كه عنوان ((امام))، ((والى)) و ((ولى امر)) براى حاكم و عنوان ((رعيت)) براى مردم از آن قبيل است.
?
در قرآن و همين طور در حديث - مخصوصا در نهج البلاغه - دو چهره از حاكم تصوير شده است: يك چهره‏ى مثبت و يك چهره‏ى منفى. چهره‏ى مثبت به عنوان امام هدى - امام هدايت كننده به حق - معرفى مى‏شود و چهره‏ى منفى هم به عنوان امام و پيشواى آتش و گمراهى، شناسايى مى‏شود. امام هدى، پيغمبران و اوليا و حكام به حق اسلامى و حكام بنده‏ى خدا و شايسته بر طبق معيارهاى الهى هستند؛ و امام باطل - امام آتش - طاغوتها هستند. ?
2 - ضرورت حكومت‏

اين يك بحث است كه آيا براى جامعه‏ى انسانى، وجود فرماندهى و حكومت، امرى ضرورى است يا نه؟ استنتاج از اين بحث به معناى التزام به لوازمى در زندگى جمعى است و صرفا منحصر به اين نيست كه ما قبول كنيم حكومت براى جامعه لازم است؛ بلكه نتيجه‏ى بحث ما در شيوه‏ى فرماندهى و در شيوه‏ى فرمانبرى و در اداره‏ى جامعه نيز مشخصات و خطوط ويژه‏يى را ترسيم خواهد كرد. ?
مسأله‏ى ضرورت حكومت در نهج البلاغه در مقابل گرايش و جريان قدرتمندانه مطرح مى‏شود... از اين گرايشها هميشه در جوامع وجود داشته و امروز هم هست و در آينده نيز تا وقتى كه اخلاق انسان، كامل و درست نشود؛ چنين گرايشهايى وجود خواهد داشت. ?
3 - منشأ حكومت‏

منشأ حكومت از نظر نهج البلاغه چيست؟ آيا امر طبيعى، نژاد، دودمان، نسب، زور و اقتدار (اقتدار طبيعى و يا اقتدار مكتسب) است؟ يا نه، منشأ حكومت و آنچه به حكومت يك انسان يا يك جمع مشروعيت مى‏بخشد؛ يك امر الهى يا يك امر مردمى است؟ ?
در دنياى جديد، دمكراسى - يعنى خواست و قبول اكثريت مردم - ملاك و منشأ حكومت شمرده مى‏شود اما كيست كه نداند دهها وسيله‏ى غير شرافتمندانه به كار گرفته مى‏شود تا خواست مردم به سويى كه زورمداران و قدرت طلبان مى‏خواهند، هدايت شود. بنابراين مى‏توان در يك جمله گفت كه در فرهنگ رايج انسانى، از آغاز تا امروز و از امروز تا زمانى كه فرهنگ علوى و نهج البلاغه بتواند بر زندگى انسانها حكومت كند، منشأ حاكميت اقتدار و زور بوده و خواهد بود ولا غير.
اميرالمؤمنين عليه‏السلام در نهج البلاغه، منشأ حكومت را اين معانى نمى‏داند و مهمتر اين است كه خود او هم در عمل آن ثابت مى‏كند. از نظر على عليه‏السلام منشأ اصلى حكومت، يك سلسله ارزشهاى معنوى است. آن كسى مى‏تواند بر مردم حكومت كند و ولايت امر مردم را به عهده بگيرد كه از خصوصياتى برخوردار باشد. ?
4 - حكومت حق است يا تكليف؟

آيا حكومت كردن، يك حق است يا يك تكليف؟ حاكم حق حكومت دارد يا موظف است كه حكومت كند، و كدام انسان مى‏تواند يا مى‏بايد حكومت كند؟ از نظر نهج البلاغه، حكومت هم حق است و هم وظيفه.
براى كسى كه از شرايط و معيارها و ملاكهاى حكومت برخوردار است؛ در شرايطى وظبفه است كه حكومت را قبول كند، و نمى‏تواند اين بار را از دوش خود بر زمين بگذارد. ?
اميرالمؤمنين عليه‏السلام در بيانى خلاصه و موجز، حكومت را هم يك حق مى‏داند و هم يك وظيفه و هم يك تكليف. به اين ترتيب نيست كه هر كسى كه برايش شرايط توليت امور مردم فراهم شد و توانست به نحوى با كسب وجاهت و تبليغ، و با كارها و شيوه هايى كه معمولا طالبان قدرت خوب مى‏دانند آن شيوه‏ها چيست؛ نظر مردم را جلب كند و بتواند حكومت كنند. وقتى حكومت، حكومت حق است، اين حق متعلق به كسان معينى است و اين به معناى آن نيست كه يك طبقه، طبقه‏ى ممتازند؛ زيرا در جامعه‏ى اسلامى، همه فرصت آن را دارند كه خود را به آن زيورها بيارايند و همه مى‏توانند كه آن شرايط را براى خود كسب كنند. البته در دوران بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يك فصل استثنايى وجود دارد؛ اما نهج البلاغه بيان خودش را به صورت عازم ارايه مى‏دهد و بارها و بارها به اين حق اشاره مى‏كند.
امام، حكومت را حق مى‏داند. اين چيزى است كه در نهج البلاغه واضح است. ?
5 - حكومت هدف است يا وسيله؟

آيا حكومت كردن براى فرد يا جمع حاكم، يك هدف است يا يك وسيله؟ و اگر وسيله است، براى چه هدفى؟ حاكم به وسيله‏ى حكومت مى‏خواهد جامعه را به چه مقصدى برساند؟! ?
6 - حاكم و رعيت‏

مسأله‏ى شورانگيز روابط حاكم و رعيت مبتنى بر چه مبنا و اساسى است؟ آيا حق يك جانبه است كه حاكم را بر گرده‏ى مردم سوار مى‏كند؟ يا متقابل است؟ از جمله‏ى اساسى‏ترين و پرمعناترين و پرنتيجه‏ترين مباحث حكومت در نهج البلاغه، همين مسأله است. ?
7 - مردو و حكومت‏

بايد ببينيم كه در فرهنگ نهج البلاغه، مردم در برابر حكومت چه كاره‏اند؛ تعيين كننده‏اند؟ آغاز گرند؟ اختيار دار تامند؟ هيچ كاره‏اند؟ چه هستند؟ اينها ظريفترين مسايلى است كه در نهج البلاغه عنوان شده است. فرهنگهايى كه امروزه در بخشها تقسيم بنديهاى مختلف سياسى بر ذهنيت مردم حاكم است. هيچ كدام منطبق با فرهنگ نهج البلاغه نيست. ?
8 - نخوه‏ى برخورد با مردم‏

اجزا و اعضاى حكومتى چگونه بايد با مردم برخورد كند؟ آيا طلبكار از مردمند؟ آيا بدهكار به مردمند؟ اخلاق دستگاه حكومت با مردم چگونه است؟ ?
9- رفتار حاكم با خود

آيا براى رفتار حاكم در جامعه، محدوديتى وجود دارد؟ آيا مى‏توان به حسن رفتار او با مردم بسنده كرد؟ يا، ماوراى نحوه‏ى ارتباط حاكم با مردم، چيز ديگرى وجود دارد كه آن، نحوه‏ى ارتباط حاكم با خود است؟ زندگى شخصى حاكم چگونه بايد بگذرد و نهج البلاغه در اين مورد چه نظرى دارد؟ ?
10 - شرايط حاكم‏

در نهج البلاغه از حاكم جامعه‏ى اسلامى هرگز به عنوان ملك يا سلطان سخنى گفته نشده است. يكى از تعبيراتى كه در نهج البلاغه وجود دارد؛ يكى ((امام)) به معناى پيشوا و رهبر است. مفهوم رهبر با مفهوم راهنما فرق دارد. رهبر آن كسى است كه اگر جمعيت و امتى را به دنبال خود مى‏كشانند؛ خود، پيشقراول و طلايه دار اين حركت است. مفهوم حركت و پيشروى و پيشگامى در خطى كه مردم حركت مى‏كنند، در كلمه‏ى ((امام)) وجود دارد. ?
به نظر مى‏رسد نوع ارتباطهايى كه در معناى ولايت ذكر مى‏شود، كلا مصاديق همان پيوند و پيوستگى هستند. والى امت و والى رعيت آن كسى است كه امور مردم را به عهده دارد و با آنها پيوسته است و همين معنى، بعد خاصى از مفهوم حكومت را از نظر نهج البلاغه و اميرالمؤمنين عليه‏السلام روشن مى‏كند. ?
قسمتى كه مدير جامعه آن را تشكيل مى‏دهد مانند بقيه‏ى قسمتهاست. او هم مانند بقيه‏ى اجزا و عناصر تشكيل دهنده‏ى اين مجموعه است، ولى امر متصدى اين كار است. متصدى اين كار هيچ گونه امتيازى را طلب و توقع نمى‏كند و عملا هيچ گونه امتيازى از لحاظ وضع زندگى و برخورداريهاى مادى و او تعلق نمى‏گيرد. اگر بتواند وظيفه‏ى خودش را خوب انجام دهد، به اندازه‏يى كه اين وظيفه و انجام دادن آن براى او جلب حيثيت معنوى كند، به همان اندازه حيثيت كسب مى‏كند و نه بيش از آن اين حاق مفهوم حكومت در نهج البلاغه است. بنابراين تعبير، حكومت در نهج البلاغه هيچ نشانه و اشاره‏يى از سلطه گرى و هيچ بهانه‏اى براى امتيازطلبى ندارد. از آن طرف، مردم به تعبير نهج البلاغه رعيت اند. رعيت يعنى جمعى كه رعايت و مراقبت و حفاظت و حراست آنان بر دوش ولى امر است. ?
وقتى در نهج البلاغه در جستجوى مفهوم حكومت هستيم، از طرفى مى‏بينيم آن كه در رأس حكومت است، والى و ولى امر و متصدى كارهاى مردم و وظيفه دار و مكلف به تكليف مهمى است. انسانى است كه بيشترين بار و سنگين‏ترين مسؤوليت بر دوش اوست. اما در سوى ديگر، مردم قرار دارند كه بايد به همه‏ى ارزشها و آرمانهايشان و با همه‏ى عناصر متشكله‏ى شخصيتشان، مورد رعايت قرار بگيرند. اين مفهوم حكومت است و اين مفهوم، نه سلطه گرى، نه زورمدارى و نه افزون‏طلبى است. ?
اميرالمؤمنين عليه السلام در بخشهاى مهمى از نهج البلاغه به حيطه‏ى حكومت اشاره مى‏كند. شايد دهها جمله در نهج البلاغه مى‏توان نشان داد كه مفهوم حكومت را از نظر امام على عليه‏السلام مشخص مى‏كند.
از جمله در ابتداى فرمان مالك اشتر مى‏خوانيم:

جبايه خراجها و جهاد عدوها، و استصلاح اهلها، و عماره بلادها. ?


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:تاریخچه ی نهج البلاغه, ] [ 16:42 ] [ علی مرتضی و عباس امیری ]
.: Weblog Themes By Salehon.ir :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید انشاالله از وبلاگ من خوشتان بیاید
آرشيو مطالب
مرداد 1392
حمایت می کنیم

جهت دریافت برنامه های رادیو افسران کلیک کنید

امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 20
بازدید کل : 6199
تعداد مطالب : 8
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



پخش زنده حرم

دعای فرج Untitled